تاريخ : پنج شنبه 21 آذر 1392 | 11:29 | نويسنده : مرتضی کرمی |

طبیبان بر سر بالین من آهسته می گویند که امشب تا سحر  این پسره بیمار می میرد....

به هر جا می رسد تابوت من غوغا به پا خیزد

که گویند وه چه سنگین می رود این مرده از بس آرزو دارد.

 



تاريخ : شنبه 16 آذر 1392 | 6:12 | نويسنده : مرتضی کرمی |

  

روزهایم تاریک و شبهایم قیامت شده!

اینجا که هستم تنها صدای تپش قلبم را میشنوم

حس میکنم هر روز که میگذرد این تپش ها کمتر میشود

 همچنان که ثانیه ها آرام و خونسرد در حال گذرن......

من در اینجا بی قرار و بی تابم



تاريخ : سه شنبه 5 آذر 1392 | 18:14 | نويسنده : مرتضی کرمی |